هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

گل ماماني اومدنت نزديكه

عزيزم ديگه حسابي بزرگ شدي ...ماماني موقع راه رفتن فشار بيشتري رو حس مي كنه انگاري همون لحظه تصميم مي گيري به دنيا قدم بذاري، جا به جا شدن مامان موقع خوابيدن حسابي سخت و با فشار عضلات لگني همراه شده، موقع كار ماماني با زاويه 120- 130 درجه مي شينه و موقع نشستن تو تاكسي تو مسير اداره و خونه حسابي به شكم ماماني فشار مي آد... گلم وقتي فكر مي كنم چقدر جاي شما تنگ شده, نگران مي شم مبادا اين اوضاع باعث آزار شما بشه... واقعا كه خداي مهربون چه خلقتي داره توي يه فضاي تاريك و تنگ شما رو آماده مي كنه واسه يه دنياي فراخ و پر از انتخاب، بي اونكه هرگز به ياد بياري كه توي چنين حصاري بودي و جات چقده تنگ ب...
9 اسفند 1390

پيشي من عاشق شيرينيه

عزيزم ديروز ماماني شكم گنده شما، توي شيريني خوردن زياده روي كرد و سه 4 تا شيريني تازه و خوشمزه خورد (جاي همگي خالي- هر چند بعدش كلي شيريني زده شدم)...نيم ساعت داشتم با شيريني زدگي كلنجار مي رفتم كه ديديم نه بابا, خانم خانم ها كلي كيف كرده.... عزيزم چنان از مزه شيريني به وجد اومده بودي كه صداي شكم بند مامان، عين يه ملحفه آويخته توي توفان بلند شد.... و اما بعد از ظهر همون روز (با خاله ها: آزاده جون، نفیسه جون و سولماز جون)رفتیم دیدن آیه کوچولو... فسقلی خاله با اون موهای فرفریش، کلی هوشیار بود و با دقت هر کی که حرف می زد رو ورانداز می کرد... راستش با وجودی که خیلی قوی تر از قبل شدی، بیشتر روز رو ورجه ورجه می کنی، فشار جسمی مامان خیل...
2 اسفند 1390

شمارش معكوس تا اومدن ملوسك خانم

عزيزكم با آماده شدن اتاقت ديگه رسماً آماده اومدن شما هستيم.... و به قول بابايي تو اتاقت روزهاي آخر رو با شور و شوق بيشتري به انتظار مي مونيم... از ديروز و با شروع هفته 36 حركات شما خيلي خيلي بيشتر شده و كاملا معلومه كه داراي واسه لمس دنيا آماده مي شي... اين روزها همچنان مشغله ماماني زياده و واسه همين خيلي خيلي تند مي گذره...طوري كه گاهي فكر مي كنم از داشتنت تو وجودم سيراب نشدم و كلي لذت نابرده دارم..... عزيزم اگرچه حدود 1 ماه تا اومدن شما باقي مونده ولي قراره ماماني توسونوي هفته 38 شما رو ببينه... مي گن اون موقع حتي موهاي خوشگلكم هم معلوم مي شه... من و بابايي خيلي بي تاب ديدارتيم و اميدواريم دكتر همه چيز رو براي زايمان فيزيولوژيك مناسب بدو...
30 بهمن 1390

اين روزها داريم اتاق ني ني جونمون رو آماده مي كنيم

گل من! نفسم! اين روزها كه دوباره با بارش رحمت الهي و دونه هاي برف با نشاط شده.... ماماني و بابايي هم حسابي مشغولند.... راستش 20 روزي مي شه كه از خونه تكوني شروع كرديم و اتاق شما پله پله خالي شده .... با رسيدن تخت و كمد سفارشي شما، تو اين روزها بابا جون با وجود مشغله زياد داره كارهاي اتاق شما رو تموم مي كنه تا همه چيز واسه چيدن سيسموني تو روز ولادت حضرت محمد آماده شه... پنج شنبه پيش با خاله پريسا جون رفتيم خريد موكت و كاغذ ديواري و جمعه من و شما و بابايي سه تايي رفتيم دنبال پرده اتاق شما.... اين هفته بابا جون خريدها رو تحويل گرفته و داره نصبشون مي كنه... زحمت زياد داره و بابايي دست تنهاست... ماماني هم كه ديگه تو ا...
19 بهمن 1390

پیشی ملوس مامان دیگه حسابی جات تنگ شده

پیشی جونم تو این مدت بارها اشک تو چشمای مامانی جمع شده چون می دونم جای گلم داره تنگ و تنگ تر می شه و این وضعیت یعنی فشار بیشتر روی شما.... گلم دیگه خیلی راحت نمی تونی لگد بزنی و بیشتر وول می خوری و موج مکزیکی می زنی... طوری که گاهی حتی یه جای دل مامان فرو رفته می شه.... سکسکه هات هم توی دو هفته اخیر حتی به سه بار در رور می رسید... چیزی که هرچند فکر می کردم بهش بخندم ولی باز دل مامان واسه اذیت شدن وجود کوچولوت به درد می آد.... نازنازکم پریشب یه اتفاق جالب افتاد... مامانی خواب بود و تو خواب و موقع جابه جا شدن داشت شما رو نوازش می کرد که به یه چیز جالب برخورد... عسل مامان دست یا پات رو طوری گذاشته بودی و به خواب ناز رفته بودی که سمت چپ شکم...
8 بهمن 1390

سونوگرافی هفته 30

گل ماماني! شيرينم! هر وقت انرژيم تموم مي شه و خستگي بهم غلبه مي كنه ديدارت يه دنيا شادي و نشاط برام مي آره..... عزيزم، من كه واقعا خدا رو شاكرم چون تو عصري دنيا اومدم كه مي تونم فرشته ام رو پيش از دنيا اومدن ببينم... چهارشنبه 21 دي ماه وقت سونو داشتيم ... دير رسيديم و واسه همين كلي معطل شديم تا بلاخره حدودهاي 8:30 تونستيم شما رو ببينيم.... بابايي هم عاشق اين لحظاته و هميشه از شما فيلم مي‌گيره تا بعد بارها و بارها با هم مرور كنيم و به وجود نازت دلگرم تر بشيم.... اين بار بر خلاف دفعه پيش همراه نداشتيم چون تقريبا همه عزيزانمون به شدت سرماخورده بودن و مي خواستن شما و من درگير نشيم... شما هم كه كلي واسه سلامتيشون دعا كردي نازني...
28 دی 1390
1